شازده رايان

شازده رايان جان تا این لحظه 8 سال و 1 ماه و 2 روز سن دارد

رايان کوچولو زميني شدنت مبارک نفس مامان

رايان کوچولو زميني شدنت مبارک نفس مامان

صبح روز جمعه 6فروردين ساعت 9صبح ازخواب پاشدم يهو ديدم کيسه آبم سوراخ شد خييييلي ترسيده بودم سريع به ماماي همراه زنگ زدم گفت نگران نباش هنوز وقت داري تا کيسه آبت کاملا پاره بشه يه کم از استرسم کم شد مهدي خواب بود رفتم صداش زدم که پاشو پسرت ميخواد بدنيا بياد از بس خوابش سنگين بود فقط چشاشو باز کرد و لبخند زد دوباره خوابيد فکر ميکرد دارم شوخي ميکنم ،منم سريع ساک و وسايلامو جمع کردم که برم خونه مامان جون ،بهش زنگ زدم ازاين خبر خيييلي خوشحال شد بالاخره مهدي بيدارشد واز شدت ذوق بغلم کرد و گفت نگران زايمانت نباش برات دعا ميکنم وکنارت هستم باهم رفتيم خونه مامان جون ،مهدي کارداشت بايد ميرفت منم اوضاعم خوب بود تااينکه ساعت 1 بعدازظهر کيسه آبم کاملا پاره شد يه دوش ابگرم گرفتم و با مامان وبابا رفتيم بيمارستان ،توراه رفتن به مهدي اس دادم که بياد بيمارستان
ساعت 4ونيم عصر بستري شدم لحظه ورود به زايشگاه خيلي استرس داشتم ولي مامان مهربونمو که ميديدم کنارم بود و برام قران ميخوند بهم آرامش خاصي ميداد..
روند زايمانم به کندي پيش ميرفت مامان و مهدي پشت در بودن هرچندساعت پرستارا صدام ميزدن که مامانت ميخواد ببينتت وقتي مهدي ومامان و ديدم يهو شروع کردم به گريه کردن تو اون لحظه که مهدي و ديدم با چهره خسته و چشاي قرمز که ساعتها منتظر بود دلم گرفت وقتي ديدمشون مامان ومهدي هم چشاشون اشک اومد وقتي منو با اون وضعيت ديدن
ساعت به کندي ميگذشت اما هنوز دردم شروع نشده بود پسر کوچولوي من نازش زياد بود و خيال اومدن نداشت ،به مهدي اس دادم گفتم خيلي دوستت دارم برام دعا کن مهدي هم درجواب گفت منم دوستت دارم برا تو و پسرگلمون دعا ميکنم
تو زايشگاه فقط راه رفتم و ورزش کردم ساعت 4صبح بود که دردم شروع شد به ماماي همرام زنگ زدم و سريع خودشو رسوند بالاخره شازده پسر ساعت 12 ظهر روز شنبه 7فروردين 95 به دنيا اومد وقتي بدنيا اومد ماما پسرک خوشگلمو گذاشت بغلم تواون لحظه فقط اشک ريختم و به موهاش دست ميکشيدم باورم نميشد خيلي لحظه قشنگي بود هيچوقت يادم نميره ،لذت بخش ترين و قشنگترين لحظه عمرم بود.
بعد اينکه لباس پسمل نازمو پوشيدن لباس آبي و پتوي آبي عين فرشته ها شده بود پرستارا نازش ميکردن آوردن گذاشتن بغلم منو با ويلچر بردن تو بخش ،مامان و بابا و مهدي و وحيد پشت در منتظر بودن تا ما رو ديدن کلي ذوق کردن از رايان کوچولوم عکس گرفتن اين عکسي که گذاشتم دوساعت بعداز به دنيا اومدن گل پسرمه
تاریخ : 08 فروردین 1395 - 02:49 | توسط : مامان فهيم | بازدید : 1219 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام