سلام شازده پسرم
فردا اخرين نوبت دکترمه چهار روز ديگه عيده همه در تکاپوي خريد و چيدن هفت سين هستن اما من اصلا حال و هواي عيد و حس نميکنم فقط منتظرم زوووووودي بياي بغلم ،اين روزا بابا مهدي سرش خيلي شلوغه ديشب نوازشت ميکرد شکممو بوس کرد باهات کلي حرف زد ازت خواست اين 4 روز هم تو شکم ماماني بموني چون واقعا کارش زياده الانم که دارم اين پست رو ميذارم خونه مامان جون اينا هستم بابايي گفت اين سه شب اينجا بمونم چون صبح زود ميره سرکار گفت تو و گل پسرم بدخواب نشين
رايان کوچولوي من ،روزاي سختي رو دارم ميگذرونم درد امونمو بريده ويار هم داره خفه م ميکنه ، تو هم جات توشکمم تنگ شده تکونات کم شده منم مدام نگران ميکني الهي بميرم برات ،دلم ميخواد زودي اين ده روز هم بگذره تورو توآغوشم بگيرم ازطرفي استرس از زايمان روحيه م رو خراب کرده ،فرشته نازم اميدوارم بدون دردسر وسختي به دنيا بياي برا سلامتيت يه ختم قرآن دادم اميدوارم قرآن حافظ و نگهبانت باشه دلم ميخواد پسري بار بياي که بهت افتخار کنم و مايه سرافرازي منو بابايي بشي
دوستت دارم نفس مامان